جدول جو
جدول جو

معنی مست گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

مست گردانیدن
(شُ گِ رِ تَ)
مست کردن. اسکار. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تهویه. خشم. (از منتهی الارب). رجوع به مست و مست کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محو گردانیدن
تصویر محو گردانیدن
ستردن، نابود ساختن، محو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(وَزْءْ)
پشت کردن. تولیه. تولی. اعراض
لغت نامه دهخدا
(بَ گَ / گِ دَ)
خسته کردن. مجروح کردن. زخمدار کردن. زخمین کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، وامانده کردن. درمانده کردن. در تعب انداختن. (یادداشت بخط مؤلف) ، آزرده کردن. آزرده دل کردن. رنجاندن: یکی را بلطف امیدوار کردن و باز بنومیدی خسته گردانیدن. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ / چِ خوَرْ / خُر دَ)
تحبیب. (ترجمان القرآن). دوست کردن. دوستدار کردن. دل کسی را به سوی خود کشاندن: دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن.
- عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مستقیم کردن. استقامت بخشیدن. از کجی و انحناء بدر آوردن. اتراص، تتریص، محکم و راست گردانیدن. (منتهی الارب). تسدید، راست گردانیدن. (از آنندراج). تقویم، راست گردانیدن. (منتهی الارب) ، درست گردانیدن. تحقق بخشیدن. به انجام رساندن. تصدیق، راست گردانیدن. (آنندراج).
- راست گردانیدن سوگند، وفا کردن به آن. عمل کردن بسوگند. ابرار، راست گردانیدن سوگند: ابرالیمین، راست گردانید سوگند را. (منتهی الارب) : یکی از بنی اسرائیل سوگند خورده بود که ریش فرعون را شکال بند اسب گرداند آنروز سوگند خود را راست گردانید. (قصص الانبیاء ص 109)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ وَ دَ)
تغییر طعم دادن. بدکردن طعم چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(جَ دَ)
گرداندن و به دور درآوردن با دست. چرخاندن با دست، با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ زَ دَ)
مست شدن. مست گشتن. انتشاء. استنشاء. تنشی. خذم. نشوه. (از منتهی الارب). رجوع به مست گشتن شود.
، معجب و متکبر و مغرور شدن.
و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشت گردانیدن
تصویر پشت گردانیدن
پشت کردن اعراض
فرهنگ لغت هوشیار